گزارش كادو دونی؛

شهدای ورزشکار از مارادونای ایران تا بنیانگذار لیگ جودوی سپاه

شهدای ورزشکار از مارادونای ایران تا بنیانگذار لیگ جودوی سپاه به گزارش کادو دونی، مهدی ۱۵ گل برای تیم ملی جوانان زد و کاپیتان تیم ملی جوانان بود. او به علت سبک بازی و استیل بدنی به مارادونای ایران شهرت داشت.



خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ الناز رحمت نژاد: شهریور ۱۳۵۹ زمانیکه آژیر حمله هوایی دشمن بعثی به نمایندگی از اجتماع استکبار جهانی به گوش رسید، با اشاره امام خمینی (ره) یک کشور به حرکت درآمد.
کارگران لباس کار را به لباس رزم تبدیل کردند. طلاب و روحانیون چفیه به گردن انداختند. دانشگاهیان، دانشجویان، معلمین و دانش آموزان قلم تحصیل را زمین گذاشتند و سلاح به دست گرفتند. بازاریان و کسبه دکه و مغازه و حجره و دکان را بستند و عازم جبهه شدند. گروهی ستادهای پشتیبانی کمک های مردمی به جبهه ها را برپا کردند. صنعتگران و اقشار فنی در همه تخصص ها ابزار کار را به جعبه ابزارها سپردند و گروه در خطوط مقدم به رزم رو در رو و گروهی دیگر حیاتی ترین اقدام یعنی خدمات فنی ضروری را شکل دادند. کشاورزان با حفظ تولیدات اساسی مزارع خود برای تضمین استقلال اقتصادی در سرتاسر جبهه ها، با حضور مقتدرانه بذر اخلاص و جهاد مردانه را افشاندند. ارتشیان، سپاهیان و اعضای کمیته های انقلاب اسلامی و مردان و زنان بسیجی که جمعی درحال بازسازی و جمعی درحال ایجاد سازمان جدید خود بودند پیشانی بندهای مزین به نام ائمه اطهار (علیهم السلام) را به پیشانی بستند و در غرب و جنوب سینه های خویش را برای جلوگیری از هجوم، سپر کردند. مادران و دختران ایرانی حمایت های پشت جبهه را شکل دادند و ضمن پایداری و مقاومت در پشت جبهه ها، تقویت همسران و فرزندان را دستمایه تلاش و جهادی قهرمانانه کردند.
بهداری رزمی با حضور پزشکان و پرستاران سامان گرفت و بیمارستان های صحرایی، خط مقدم امداد رسانی شد. جامعه مهندسین رزم مستقیم را با حضور اندیشمندانه برای تدارک اقدامات اساسی در امور مهندسی شامل جاده، پل، سنگر و… با میان داری جهاد سازندگی شکل دادند.
با غرش هواپیماها و سوت خمپاره ها در دل آسمان جنوب و غرب کشور، ورزشکاران سوت توقف رقابت و تمرین را زدند و توپ و تور و تشک و تاتامی و… را با کف پوش خاکی سنگرها تعویض و خاکریزها را به جای ورزشگاه و زمین مسابقه و سالن های ورزشی انتخاب کردند. آنها دلیرانه در مقابل دشمن بعثی که ۳۷ کشور جهان همچون آمریکا و رژیم صهیونیستی از آن حمایت می کردند، به رقابت پرداختند.
به بهانه اول اردیبهشت که به مناسبت سالروز تولد شهید «ابراهیم هادی» بعنوان روز شهدای ورزشکار نامگذاری شده، به مرور زندگی چندشهید شاخص ورزشکار پرداختیم که مشروح آن در ادامه این گزارش می آید؛
* پلنگ خفته
ابراهیم هادی اول اردیبهشت ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد. او چهارمین فرزند خانواده بود. ابراهیم دوران دبستان را در مدرسه طالقانی و دبیرستان را در مدارس ابوریحان و کریم خان گذراند و سال ۱۳۵۵ دیپلم ادبی گرفت. از همان سالهای پایانی دبیرستان مطالعات غیردرسی را آغاز کرد. حضور در «هیأت جوانان وحدت اسلامی» و همراهی و شاگردی استادی نظیر «علامه محمد تقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.
وی همزمان با تحصیل، در بازار تهران مشغول بکار بود. بعد از پیروزی انقلاب در سازمان تربیت بدنی مشغول و پس از آن به آموزش وپرورش منتقل شد. اهل ورزش بود و با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی آغاز کرد و در والیبال و کشتی مهارت قابل توجهی داشت.
ورزش را باید برای خدا انجام داد
ابراهیم هادی معتقد بود ورزش را باید برای خدا انجام داد. در خاطره ای که در این زمینه از دوست این شهید نقل شده، آمده است: «حدود سال ۱۳۵۴ بود که مشغول تمرین بودیم، ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم پس از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت داداش ابراهیم، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن. شلوار و پیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملا مشخص بود ورزشکاری. ابراهیم با شنیدن این حرف ها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی به فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچگاه هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش را داخل کیسه پلاستیکی می ریخت. هر چند بسیاری از بچه ها می گفتند: «بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می آییم تا هیکل ورزشکاری پیدا نماییم، تو با این هیکل روی فرم این چه لباسایی که می پوشی؟» ابراهیم هم به حرف های آنها اهمیتی نمی داد و به دوستانش سفارش می کرد: «اگه ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است، اما اگه به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.»
پلنگ خفته
هادی به ورزش باستانی و کشتی می پرداخت و کار خویش را در باشگاه ابومسلم میدان خراسان و با وزن ۵۳ کیلو شروع کرد. آقای گودرزی و محمدی مربیان خوب ابراهیم در آن دوران بودند. آقای محمدی، ابراهیم را به خاطر اخلاق و رفتارش خیلی دوست داشت و آقای گودرزی هم خیلی خوب به ابراهیم فنون کشتی را یاد می داد و می اظهار داشت: «این پسر خیلی آرومه، اما تو کشتی وقتی زیر می گیره، چون قد بلند و دستای کشیده و قوی داره مثل پلنگ حمله می کنه و تا امتیاز نگیره ول کن نیست.» برای همین اسم ابراهیم را پلنگ خفته گذاشته بود. خیلی مواقع می اظهار داشت: «یه روز، این پسر رو تو مسابقات جهانی می بینید، مطمئن باشید.»
در مسابقات قهرمانی آموزشگاه ها وقتی دید دوست صمیمی خودش در وزن او، یعنی ۶۸ کیلو شرکت کرده است، ابراهیم یک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کیلو شرکت کرد. در آن سال درخشش ابراهیم خیره کننده بود و جوان ۱۸ ساله قهرمان ۷۴ کیلو آموزشگاه ها شد. تبحر خاص ابراهیم در فن لنگ و استفاده بموقع و صحیح از دستان قوی و بلند خود سبب شده بود به یک کشتی گیر تمام عیار تبدیل گردد.
واگذاری پیروزی
جوانمردی ابراهیم هادی در مسابقات قهرمانی باشگاه ها در سال ۱۳۵۵ یکی از خاطرات خواندنی و قابل تأمل این شهید است. در این مسابقات، مقام اول هم جایزه نقدی می گرفت و هم به انتخابی کشور می رفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او می دید این مطلب را تأیید می کرد. مربیان می گفتند سال جاری در ۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست.
مسابقات آغاز شد. ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو برمی داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه نهایی رسید. کشتی ها را یا ضربه می کرد یا با امتیاز بالا می برد. در فینال و در صورتیکه همه پیروزی هادی را پیشبینی می کردند، او کشتی را واگذار کرد و نایب قهرمان شد. یکی از دوستان ابراهیم هادی خاطره آن روز را این طور نقل کرده است: «پس از پایان مسابقه رقیب ابراهیم در فینال سراغم آمد و بی مقدمه گفت آقا عجب رفیق بامرامی دارید. من پیش از مسابقه به آقا ابرام گفتم شک ندارم از شما می خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم.»
ادامه داد: «رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه اش گرفت و اظهار داشت: «من تازه ازدواج کردم. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمی دونی چقدر خوشحالم.»
مانده بودم که چه بگویم. کمی سکوت و به چهره اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده است. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار رو نمی کردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه…» یاد تمرین های سختی که ابراهیم در طول این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخندهای آن پیرزن و شادمانی آن جوان. یکدفعه گریه ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم!»

* کاپیتان واترپولو جوانان ایران
حسن نوفلاح ۴ اسفند ۱۳۴۰ در تهران به دنیا آمد. تحصیلات خویش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و با آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج درآمد. این قهرمان ورزشکار، ۲۴ بهمن ۱۳۶۱ در سن ۲۱ سالگی در عملیات سال «والفجر مقدماتی» به شهادت رسید. مزار این شهید در قطعه ۲۸، ردیف ۸۵، شماره ۲ بهشت زهرا (س) قرار دارد. این شهید در ورزش های شنا و واترپلو مهارت داشت و مدتی هم بعنوان کاپیتان تیم ملی واترپلو جوانان فعالیت کرد.
حسن از دوره نوجوانی با برادرانش به استخر شرکت نفت می رفت و از آنجا بود که کارهای ورزشی را در رشته شنا شروع کرد. وی مدتی بعد توانست عضو باشگاه نفت شود و پس از انقلاب باتوجه به حضور مربیان واترپلو، از سال ۱۳۵۹و ارد این رشته شد. حسن نوفلاح بعد از دعوت به تیم ملی قرار بود به مسابقات آسیایی هند اعزام شود، اما به قول اطرافیانِ آن شهید بزرگوار، حضور بعضی آدم ها که در ورزش به بچه های حزب اللهی میدان نمی دادند، سبب شد تا همراه تیم اعزام نشود.
وی بعد از انقلاب هم در تیم های فجر و فتح به فعالیت خود ادامه داد. با شروع جنگ، بازیکنان این تیم که مربی اش هم از رزمندگان جنگ بود، دور هم جمع می شوند و تصمیم می گیرند برای دفاع از کشور به جبهه ها بروند. بدین سان حسن نوفلاح در اوج ورزش قهرمانی، آنرا رها می کند و به جبهه می رود. وی در سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در فکه بر اثر برخورد ترکش به شهادت رسید.
در بخشی از کتاب «پسر دریا» نوشته اصغر فکور آمده است: «شرمنده ام حسن … هم از تو، هم از بچه های تیم.
توپ به صورتش خورده و او منگ است. محمدآقا طومار بزرگی را در دستش گرفته و با هر سطری که می خواند، کلمه ای چکه می کند و با آب استخر قاطی می شود.
- تیم واترپلو رو از رشته های اعزامی به هند حذف کردند.
داود با شنیدن این خبر دو دستش را روی سرش می گذارد و ماتم زده آه می کشد. مجید که هنوز خبر را باور نکرده، با بغض حرف می زند.
- این هم تمرین، این همه مسابقه … یعنی هیچی به هیچی؟
محمدآقا سرش را پایین انداخته. هیچگاه او را تا این اندازه شرمنده ندیده بود. خوب به یادش مانده، وقتی «او» را بعنوان کاپیتان تیم واترپلو جوانان انتخاب نموده بودند، شادمانی او بیشتر از همه بود. صداها تو سرش تکرار می شوند … بازی های آسیایی… واترپلو… واترپلو… حذف… حذف…»
شهید حسن نوفلاح بهمن ۱۳۶۱ ساعت ۲: ۳۰ نیمه شب در وصیت نامه خود نوشته است: «منم بنده ذلیل و ناتوان درگاهت؛ می دانم که مرا دوست داشتی و با این که توبه ام را شکستم باز با روی باز و گشاده مرا پذیرفتی و به من لطف کردی که مرا به این مکان مقدس آوردی و زبانم را به حمد و ثنای خود آشنا ساختی و باطنم را به دوستی خود آشنا کردی و علاقه ام را به ۱۴ معصومت افزون کردی و زبانم را به ذکر و دعا به درگاهت آشنا نمودی و مرا در راهی که در پیش داشتم ثابت قدم گردانیدی.
و ای سالار شهیدان حسین بن علی (ع) خیلی دوست داشتم که به زیارت قبر شش گوشه ات می آمدم و خاک کربلا را مرحم دردهایم می کردم ولی آفریدگار مرا به پیش خود فراخوانده و امیدوارم که زیارت دیدن خودت در آن دنیا نصیبم گردد.
دوستان و آشنایان اتحاد و همبستگی خویش را هرچه بیشتر کنید و به آیه «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» عمل کرده و بدانید که تنها راه سعادت است.
در خاتمه پدر و مادر عزیزم اگر در امر حق اولاد و والدین کوتاهی کردم مرا ببخشید و از احسان نیکویی که شما عزیزان در حقم نمودید تشکر کرده و از خدا می خواهم که در مقابل زحمت و تربیت من به شما جزای خیر و صبر عطا بفرماید و با اکرام و احسانتان و اجر و توانتان بیفزاید و از زحمت هایی که در محافظتم در دوران کودکی کشیدید و تا به اینجا رسانیدید سپاسگزاری می کنم و بدانید که اگر شهادتم مورد قبول حق واقع شود حتما نخستین کسانی که شفاعت خواهم کرد شما خواهید بود و تا دلتان می خواهد برایم گریه کنید چونکه گریه بر شهید شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح اوست و بدانید و خوشحال باشید که خمس فرزندانتان را در راه اسلام داده اید.»

* پهلوان کوچولوی کشور
سعید طوقانی سال ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. پدرش مرحوم حاج اکبرعلی طوقانی از ورزشکاران باستانی بنام تهران بود. در سن چهار یا پنج سالگی به این ورزش علاقمند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان هم همچون ورزشکاران بودند، در زورخانه باشگاه جعفری حضور پیدا می کرد.
سال ۱۳۵۶ در جشن هنرطوس که با حضور مسؤولین رده بالای مملکتی توانست تنها در عرض سه دقیقه ۳۰۰ دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات منحصر به فرد، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود سازد. در کتاب «پهلوان سعید» نوشته حمید داودآبادی در این زمینه آمده است: «در آن جشن که هر سال برای بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و شاهنامه او برگزار می شد، حدود ۵۰۰ نفر از بزرگان ورزش باستانی حضور داشتند. در شب نهایی، وقتی همه ورزشکاران هنر خویش را به نمایش گذاشتند، سعید هفت ساله وارد شد و با اجرای حرکات نمایشی بسیار خوش درخشید، بطوریکه فرح از جا برخاست و به طرف او رفت. بعد از گفت و گو با سعید نشان پهلوانی و بازوبند طلای پهلوانی کشور را به بازوی او بست». از آن روز به بعد، پوسترها و تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینت بخش زورخانه ها و نشریات ورزشی شد.
با شروع حرکت مردم به رهبری امام خمینی (ره) ضد حکومت طاغوت، سعید هم همراه بزرگترهای خانواده خود در آن شرکت کرد و با سیل خروشان ملت همراه شد. نامه ای به امام نوشت و به نشانه اعتراض و به خاطر ظلم ستم های شاه ملعون دست از ورزش باستانی کشید. پس از انقلاب به همراه گروهی از ورزشکاران و پهلوانان ورزش باستانی به دیدار حضرت امام (ره) رفت. در سال ۱۳۵۸ طی حکمی توسط مرحوم پهلوان مصطفی طوسی رئیس وقت فدراسیون ورزش های باستانی، سرپرست نوجوانان باستانی کار کشور می شود.
پهوان سعید پس از شهادت برادر بزرگش محمد در عملیات والفجر ۱، در سال ۱۳۶۲ تلاش زیادی برای اعزام به جبهه کرد که به سبب مخالفت خانواده و سن کم موفق نشد. در آخر با گرفتن موافقت پدر و دستکاری در شناسنامه به جبهه اعزام شد و با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید عباس دائم الحضور توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب نماید. پس از حضور چند ماهه در جبهه و اعزام مجدد در پاییز سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت شهادت رسید و پیکرش پس از ۱۴ سال به خانه برگشت.
شعبان جعفری ملقب به «شعبون بی مخ» سال ۱۳۷۸ نوار ویدئویی را برای پدر سعید ارسال کرد که در آن ضمن تسلیت شهادت سعید گفته بود چرا اجازه دادید پهلوان سعید به جبهه برود و کشته شود. حاج اکبر پدر شهیدان طوقانی برای شعبان پیام فرستاد که: «حضور در جبهه و جنگ بر همه واجب بود. سعید که هیچ، حتی اگر لازم بود بچه های دیگرم را هم می فرستادم جبهه تا از انقلاب و کشور دفاع کنند.»

* مارادونای ایران
مهدی رضایی مجد، زمستان سال ۱۳۴۲ در محله پاچنار، یکی از محلات قدیمی تهران به دنیا آمد. دوران نوجوانی او با درس و ورزش همراه بود. مهدی فرزند چهارم خانواده ای ورزشی بود که با کشتی ورزش خویش را شروع کرد و حتی قهرمان هم شد و با سفارش بردار بزرگ ترش حاج اکبر رضایی مجد به سمت فوتبال رفت.
در دوران مبارزات انقلاب همراه به توزیع اعلامیه های امام (ره) و همراه با مردم در تظاهرات حضور می یافت به شکلی که اهالی محله از او بعنوان «امیری کوچک» یاد می کردند. مهدی رضایی مجد در فوتبال در تیم های آذر، اکباتان و تهران جوان بازی کرد. او توانست به تیم پرسپولیس بپیوندد و با این باشگاه قرارداد امضا کرد و چهار ماه در تمرینات پرسپولیس حضور داشت. مهدی ۱۵ گل برای تیم ملی جوانان زد و کاپیتان تیم ملی جوانان بود. او به سبب سبک بازی و استیل بدنی به مارادونای ایران شهرت داشت.

* فرمانده فوتبالیست سپاه
ناصر کاظمی دوازدهم خرداد ۱۳۳۵ در تهران به دنیا آمد. سال ۱۳۵۸ با عضویت در سپاه به فرمان حضرت امام خمینی (ره) لبیک گفت. در سال ۱۳۵۹ به سمت فرمانداری پاوه انتخاب شد و با اشرار و ضدانقلاب مبارزه کرد و بعد از یک سال و نیم تلاش بی وقفه، در سال ۱۳۶۰ به سمت فرماندهی سپاه کردستان رسید.
وی در عملیات پاکسازی محور پیرانشهر سردشت در ششم شهریور ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکر شهید کاظمی در قطعه ۲۴، ردیف ۷۶، شماره ۲۷ خاکسپاری شده است. او فوتبالیستی بود که سابقه بازی در لیگ تخت جمشید به همراه استقلال را داشت.

* بنیانگذار لیگ جودوی سپاه
سعید سلیمانی اول فروردین سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد. تحصیل را از مدارس نمونه نازی آباد آغاز کرد؛ کلاس ۴ را جهشی خواند و وارد کلاس پنجم شد. در سالهای پایانی دبیرستان به فراگیری زبان انگلیسی پرداخت و همزمان مدرک دیپلم ریاضی و انگلیسی را دریافت کرد. سپس تصمیم گرفت با مدرک دیپلم تجربی وارد دانشگاه شود و با معدل ۱۹ مدرک خویش را دریافت کرد.

سعید سال ۱۳۵۶ در رشته زمین شناسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تغییر رشته داد و در رشته کشاورزی به تحصیل مشغول شد. ورزش کونگ فو را آموخت. سال ۱۳۵۸ با گروهک های ضدانقلاب بشدت مبارزه کرد. سلیمانی با شروع انقلاب فرهنگی به عضویت سپاه پاسداران کرج درآمد. با شروع جنگ در مهر ۱۳۵۹ به جبهه آبادان رفت و ۳ ماه مردانه جنگید تا این که شنوایی کامل گوش راست خویش را از دست داد و از ناحیه گوش سمت چپ فقط ۳۰ درصد شنوایی برایش باقی ماند.

شکستگی فک و ناشنوایی سبب شد پزشکان او را از رفتن به جبهه برحذر دارند اما سلیمانی مجدداً در سال ۱۳۶۰ فرماندهی گروهی از نیروهای بسیج و سپاه کرج را برعهده گرفت و به مریوان اعزام و در یک عملیات نفوذی مجروح شد. پس از مداوای اولیه به جنوب رفت و در عملیات فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرد و به هنگام شلیک موشک تاو به سمت تانک های عراقی برای بار سوم مجروح شد. در عملیات والفجر ۱ هم برای چهارمین بار از ناحیه سر و گردن مجروح شد. وی در اغلب عملیات های لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) فرماندهی طرح و عملیات را بر عهده گرفت.
در عملیات خیبر در طلاییه هم برای پنجمین بار مجروح شد. پس از شرکت در عملیات بدر و والفجر ۸ در جاده ام القصر برای ششمین مرتبه مجروح و این دفعه به بستر بیماری افتاد. بعد از اتمام جنگ بعنوان فرمانده تیپ یکم لشکر حضرت رسول (ص) و قائم مقام آن مشغول بکار شد. سلیمانی با وجود جانبازی و مسؤولیت های سنگینی که برعهده داشت، آموزش ورزش جودو را شروع کرد و پس از کسب کمربند مشکی (دان دو)، لیگ جودوی سپاه را بنیان نهاد و در همان سالهای اولیه، این تیم را به قهرمانی در لیگ کشوری رساند. سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید سلیمانی، ۱۹ دی ۱۳۸۴ در سن ۴۶ سالگی براثر سانحه سقوط هواپیما در ارومیه به شهادت رسید.

* کاپیتان تیم پاس ملک
حسن غازی در سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی در شهر اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را تا دیپلم با موفقیت سپری نمود. آغاز دوران دبیرستان را نقطه شروع کارهای سیاسی خود قرار داد و با شروع انقلاب اسلامی به صورت چشم گیر در جهت فرو پاشی رژیم طاغوت شاهنشاهی تلاش می کرد و در این جهت با پخش پیام ها و اعلامیه ها و تصاویر حضرت امام خمینی (ره) بارها جان خویش را به خطر انداخت.
در سن ۱۶ سالگی بعنوان کاپیتان تیم فوتبال جوانان سپاهیان بسیار خوش درخشید و در مسابقات قهرمانی کشور هم در منتخب اصفهان بعنوان ورزشکاری متدین، خوش فکر، خوش اخلاق، مستعد و با خلوص عنوان شد که با شرایط فنی و تکنیکی بالایی که داشت در مسابقات قهرمانی آسیا به تیم ملی جوانان کشور دعوت شد. ایشان صرفا برای اعتلای روح و جسمشان ورزش می کردند و در میادین ورزشی که دوستداران زیادی پیدا کرده بودند به صورت مخفیانه جلسه می گذاشتند تا ضد رژیم طاغوتی مبارزه کنند. ایشان بسیار تلاش داشت روح فرهنگ اسلامی را در جامعه ورزشی حاکم کند.
پس از آخر دوره دبیرستان در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان پذیرفته و مشغول به تحصیل شد. او با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع تحرکات ضد انقلاب در غرب کشور بعد از ظرف یک دوره امداد پزشکی در بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان بی درنگ برای ستیز با گروههای منحرف ضد انقلاب و التیام زخم های رزمندگان اسلام و مردم ستمدیده و محروم کردستان عزم آن دیار نموده و تمام تلاش خود را در راه کمک به آنان در طبق اخلاص می گذارد.
حسن غازی تیم پاس ملک را با حسن و مهدی از پا قلعه، رضا و علی از پاچشمه، مرتضی از خیابان تاج و مغزیان از باغ مراد تشکیل دادند. کمی پس از راه اندازی تیم، حسن کاپیتان پاس ملک شد. چند وقت بعد هم به تیم نوجوانان و جوانان سپاهان رفت. اردوها از این شهر به آن شهر برگزار می شد. یکی از به یاد ماندنی ترین اردوها، اردو نوشهر بود. در رابطه با این اردو در کتاب «وقت اضافه» نوشته زینب عطایی آمده است: «روی ماسه های ساحل نوشته شده بود: «مرگ بر شاه» ولوله افتاده بود توی بچه ها: «کار کی می تونه باشه؟» آقای یزدی خواه مربی تیم بچه ها را جمع کرد و اظهار داشت: «ما اومدیم اینجا برای مسابقه، نه برای این کار!»
حسن خوب گوش کرد و ناراحت شد که چرا مربی شأن فقط به تیم فوتبال فکر می کند. حالا که مردم آگاه شده بودند، چرا آنها باید از قافله مردم عقب می ماندند؟ مربی ها می دانستند کار چه کسی است، ولی آنقدر بازیکن مهم و تأثیرگذاری بود که به روی خودشان نیاوردند.»



منبع:

1403/02/02
07:50:35
5.0 / 5
109
تگهای خبر: آموزش , تخصص , تولد , تولید
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۸ بعلاوه ۳
کادو

كادو دونی

فروش انواع کادو

kadodooni.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كادو دونی محفوظ است