داستان دستانی که خون سربازان را می شست به گزارش کادو دونی، رخت شو، روایت گر جهاد زنانی است که در پشت جبهه، در سکوت و در خفا، لباس های خونین سربازان را می شویند و دستانشان در مقابل زخم های جنگ تسلیم می شود. به گزارش کادو دونی به نقل از مهر، در دوران جنگ تحمیلی عراق ضد ایران زمانی که واژه «جهاد» بر زبان ها می آید، اولین تصویری که به ذهن ها خطور می کند، میدان نبرد، توپ و تانک و اسلحه است. این تصویری است که اغلب در رسانه ها و داستانهای جنگی منعکس می شود. اما در پشت جبهه ها، در بین ویرانه ها و بمباران ها، جایی که خانه ها و محله ها هنوز شاهد کودکان بازیگوش هستند، جهاد همچنان ادامه دارد. در حقیقت در دل هر خانه، نیرویی جهادگر وجود دارد. نیروهایی که در میدان جنگ حاضر هستند و عده ای دیگر از آنان در خانه ها به دور از هیاهوی نبرد، مشغول کارهای خود هستند. این نیروهای بی نام و نشان، هر یک بشکلی از جنگ و مقاومت حمایت می کنند. رمان «رخت شو» همچون آثاری است که راوی همین جهادگران بیرون از میدان نبرد است؛ بانوانی که در شرایطی سخت و به دور از هیاهوی جنگ، سهم خویش را در پیروزی کشورشان ادا می کنند. این رمان بطور دقیق تر به زنانی می پردازد که در کنار تشت های رخت شویی، درحال شستن لباس های خونین سربازان و وصله کردن لباس های صدمه دیده آنان هستند. این زنان، با تلاش و فداکاری بی وقفه خود، در شرایطی دشوار و در دل بمباران ها درحال جنگی دیگر هستند. آنها با سادگی و بی ادعایی، نقش بسزایی در پشتیبانی از جبهه ها ایفا می کنند: «معنی صدای هلی کوپتر همیشه برای ما همین بود. با شنیدن چرخش پره هایش خودمان را به جلوی محوطه باز جلوی بیمارستان می رساندیم. مثل بچه هایی که پدرشان از سفری دراز برگشته، منتظر می ماندیم تا دیدن سوغاتی های تازه. انتقال جوان های بی دست و پا و بی سر که تمام می شد، نوبت گرفتن هدیه ها می رسید. لباس های خونی و سوراخ سوراخ شده سهم ما بود.» رمان «رخت شو» داستان حبیبه و خانواده اش را روایت می کند. حبیبه، با دو پسرش، عدنان و عباس در دل جنگ و در فضایی پر از تنش و خشونت، در خانه ای کوچک و در محله ساختمان زندگی می کنند. رخت شور خانه ای که به بیمارستان شهید کلانتری مشهور است، قرارگاهی است برای این زنان جهادگر که به شکلی مرکز کارهای پشتیبانی از جبهه ها تبدیل گشته است. رخت شور خانه ای که جز بوی خون و مواد شوینده، هیچ بوی دیگری ندارد. در دل این رخت شور خانه، زنان و مادران دیگری هم حضور دارند که همچون حبیبه، درحال شستن لباس های غرق به خون سربازان هستند. هر یک از آنها داستانی تلخ و پر از رنج از دوران جنگ دارند؛ داستان هایی که در این رمان به زیبایی و عمق روایت شده است.» در مرکز این داستان، بیمارستان شهید کلانتری سهم بسزایی دارد؛ ساختمانی که در دوران جنگ به مرکز درمانی برای سربازان ایرانی تبدیل گشته بود. این بیمارستان که در گذشته به عنوان ساختمان تراورس بتنی راه آهن استفاده می شد، در میانه جنگ تغییر کاربری داده و به یک نقطه حیاتی برای پشتیبانی از جبهه تبدیل شد. بیمارستان شهید کلانتری، مکانی است که در آن زندگی و مرگ در کنار یکدیگر تنیده شده اند. در این بیمارستان، در کنار عملیات های درمانی، گاهی هم داستان های انسانی از فداکاری ها و ایثارها شکل می گیرند. داستان حبیبه، که محور اصلی رمان است، بطور دقیق تر به خانواده ای می پردازد که از کاظمین به ایران آمده اند. این خانواده که به علت ایرانی بودن خود در دوران رژیم صدام و حزب بعث، ملزم به ترک عراق شده اند، حالا در دل جنگ ایران ضد عراق حضور دارند. در شرایطی که خیلی از ایرانیان از جنگ خسته و ناامید شده اند، این خانواده کوچک با عشق و ایمان به کمک به جبهه ها پرداخته است. اما این فداکاری ها با مشکلاتی روبه روست؛ چونکه ریشه های عراقی این خانواده همواره سبب بدگمانی و سوءظن دیگران نسبت به آنها می شود. این تضاد میان کوشش های بی وقفه ی حبیبه و فرزندانش و بدبینی های موجود، یکی از ارکان اصلی داستان است. عشق به بحران تبدیل می شود در این میان، یک داستان عاشقانه هم در بطن رمان گنجانده شده است. شیوا، دختر زیبای رئیس خط آهن جنوب، در میانه جنگ عاشق عباس، پسر حبیبه می شود. این عشق، در ابتدا به نظر ساده و بی دردسر می آید، اما به سرعت پیچیده تر می شود. شیوا، که در تلاش است با عباس زندگی مشترکی بسازد، به سرعت با دشواری هایی مواجه می شود که حکایت از سختی های بزرگ تری دارد. این خواستگاری که در ظاهر ساده است، به یکی از پیچیده ترین بحران های عاطفی و اجتماعی رمان تبدیل می شود. شخصیت دیگر داستان که نقش برجسته ی در پیشبرد داستان ایفا می کند، شریف است. شریف، ضدقهرمان اصلی داستان، فردی است که عاشق حبیبه می شود. او جاسوسی ایرانی است که به عنوان یک تاجر وطن پرست در میانه جنگ به رزمندگان کمک مالی می کند، اما در حقیقت، او برای استخبارات عراق خبرچینی می کند. شریف، با وطن فروشی های خود، به دنبال به دست آوردن منفعت های شخصی است و برای او، میهن تنها جایی است که بتواند به حبیبه نزدیک تر شود.رمان «رخت شو»، داستانی است پر از عشق، فداکاری، وفاداری و خیانت. در این رمان، تردیدها، حسدها، دوستی ها و دشمنی ها هم حضور دارند و ترکیب تمامی این احساسات انسانی، تصویری واقعی از مقطعی پرالتهاب از تاریخ ایران و عراق را به نمایش می گذارد. مخاطب با شخصیت هایی مواجه می شود که هر یک از آنان به شکلی درگیر بحران های عاطفی و انسانی هستند و با این وجود، در وضعیت جنگی، همگی در کوشش برای ایفای نقش خود در این برهه تاریخی هستند. نویسنده در این اثر، از فرم خاصی برای روایت بهره برده است. کتاب به صورت غیرخطی و با چندین راوی مختلف نگاشته شده است. هر فصل از منظر یک شخصیت جدید روایت می شود؛ از شیوا گرفته تا عدنان و عباس و حتی ننه بشیر، هر یک از این شخصیت ها در فصل های مختلف، داستان ها و تجارب خویش را بازگو می کنند. علاوه بر این، گاهی نویسنده به عنوان یک راوی مستقیم وارد داستان می شود و در رابطه با وقایع و شخصیت ها نظر می دهد که این امر به درک عمیق تر مخاطب از رخدادها کمک می نماید. در بخشی از کتاب می خوانیم: «حبیبه لباس خون آلود را از حوض بیرون کشید و انداخت درون تشت پرآب. آنرا چنگ زد. آب، رنگ خون گرفت. خونابه از لبه تشت سرریز شد و ریخت در جوی باریک کنار حوض و به سمت راه آب رفت. حبیبه شیلنگ آب را برداشت و توی تشت گرفت. خونابه کم رنگ و کم رنگ تر شد. به سمت لباس های خونی رفت. دستش را میان همان لباسی برد که مینا از آن گریخته بود. یکباره گویی انگشت هایش ماهیت موجود یا شیء مشکوک را شناسایی کند. با دیدن استفراغ تازه میان انگشتانش عق زد. به طرف شیر آب رفت. دست حبیبه رفت زیر آب. آنقدر ماند تا بی حس شد. مثل دفعه قبل که استخوان سوخته را از لای لباس خونی بیرون کشیده و تا مدت ها نتوانسته دست به استخوان آبگوشت بزند، این بارهم به این زودی از شر توهم خلاص نخواهد شد.» رمان «رخت شو» به قلم محمد حنیف در ۴۰۰ صفحه به بهای ۳۹۹ هزار تومان در انتشارات خط مقدم به چاپ رسیده است. به طور خلاصه، اما در پشت جبهه ها، در میان ویرانه ها و بمباران ها، جایی که خانه ها و محله ها هنوز شاهد کودکان بازیگوش هستند، جهاد همچنان ادامه دارد. آنها با سادگی و بی ادعایی، نقش بسزایی در پشتیبانی از جبهه ها ایفا می کنند: مفهوم صدای هلی کوپتر همیشه برای ما همین بود. خونابه کم رنگ و کم رنگ تر شد. منبع: kadodooni.ir 1404/07/01 13:51:50 5.0 / 5 99 تگهای خبر: انتشار , تصویر , رسانه , رمان این مطلب کادودونی را می پسندید؟ (1) (0) تازه ترین مطالب مرتبط من را شاعر امام رضا(ع) می شناسند در شعر، خودم هستم بجای mention بگویید نام یاد مایکروسافت در کوشش برای ایجاد بازار هوش مصنوعی برای ناشران است این داستان تولد واژه های جدید است نظرات بینندگان در مورد این مطلب نظر شما در مورد این مطلب نام: ایمیل: نظر: سوال: = ۵ بعلاوه ۵