روح الامین سعیدی مطرح كرد؛

جنگ شناختی پاشنه آشیل امنیت ایران

جنگ شناختی پاشنه آشیل امنیت ایران کادو دونی: به گزارش کادو دونی، ما بشدت با یک جنگ ادراکی و جنگ شناختی تمام عیار مواجه بودیم که انصافاً نمونه اش را در سالهای اخیر جهان نداریم.



به گزارش کادو دونی به نقل از مهر، روح الامین سعیدی دکترای روابط بین الملل و عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق (ع) در تحلیل حوادث اخیر کشور، با اشاره به مفهوم امنیت، آنرا هدف اصلی جوامع دانست و تصریح کرد اهداف دیگری که بعنوان منافع ملی مطرح می شوند، ذیل مفهوم امنیت قرار می گیرند.
سعیدی در ادامه ضمن تعریف امنیت با رویکرد ایجابی به به مفهوم جنگ شناختی اشاره نمود و آنرا یکی از ابعاد جدید جنگ ضد کشورها دانست که باید بعنوان پاشنه آشیل امنیت ایران هم مورد توجه قرار گیرد.
این استاد دانشگاه با برقراری پیوند میان دو مفهوم «امنیت ایجابی» و «جنگ شناختی» به تحلیل وقایع اخیر پرداخت که مشروح این تحلیل در ادامه می آید:
بدون امنیت به رفاه نخواهیم رسید
می خواهم از منظر «امنیت ایجابی، جنگ شناختی و نظریه پرخاشگری ناشی از محرومیت» حوادث اخیر را بررسی کنم. ازاین رو شعار «زن، زندگی، آزادی» هم می تواند در اثنای همین بحث من مورد توجه قرار گیرد.
می خواهم با برقرار کردن پیوند میان دو مفهوم «امنیت ایجابی» و «جنگ شناختی» به تبیین نظریه «پرخاشگری ناشی از محرومیت» یا «frustration aggression theory» که در عرصه روانشناسی مطرح می شود و با علوم سیاسی و حوزه روابط بین الملل ارتباط پیدا می کند، بپردازم.
یکی از مفاهیم بسیار مهم در عرصه علوم سیاسی و روابط بین الملل، مفهوم امنیت است. در واقع این هدف اصلی است و اهداف دیگری که در چارچوب منافع ملی تعریف می شود، ذیل امنیت است، یعنی اگر امنیت نباشد، طبیعتاً به اهدافی مثل رفاه و این ها نخواهیم رسید.
تعریف امنیت با رویکرد ایجابی
امنیت هم یک مفهوم عینی و هم یک مفهوم ادراکی یا perceptual است. یعنی امکان دارد از بیرون یک تهدید عینی هم وجود داشته باشد، اما چون شما احساس قدرت می کنید و می دانید که می توانید آنرا مدیریت کنید، احساس ناامنی ندارید. فرض کنید که در مورد کشور امارات متحده عربی، هیچگاه احساس ناامنی نمی نماییم، امکان دارد این کشور حتی ما را تهدید و برایمان پیام های تهدیدآمیز هم بفرستد، اما چون همیشه معتقدیم که قدرتمان بسیار بالاتر از امارات است، هیچ گونه احساس ناامنی از طرف امارات نمی نماییم. این قضیه اما نسبت به رژیم صهیونیستی به این خاطر که شما در مقابل تهدیدهای آن دولت، احساس مصونیت صددرصدی نمی کنید، متفاوت می باشد. فهم ادراکی بودن مقوله امنیت در ادامه این بحث و تحلیل حوادث اخیر خیلی به ما کمک خواهد نمود.
در رویکرد سلبی و نگاه سنتی، همیشه ما امنیت را مساوی با فقدان تهدید، خصوصاً از بیرون مرزها می دانستیم و طبیعی است که هر چقدر ضعف و صدمه پذیری کشور شما از داخل کمتر باشد، کمتر گرفتار خطرهای تهدیدآمیز بیرونی خواهید بود.
این یک رویکرد سلبی نسبت به امنیت بود، ولی در سالهای اخیر یک رویکرد ایجابی هم نسبت به امنیت در مطالعات امنیت پژوهی بوجود آمده است. در رویکرد ایجابی گفته می شود که ما امنیت را صرفا به صورت سلبی و انفعالی تعریف نمی نماییم که بگوییم امنیت مساوی با نبود تهدید و ناامنی است، بلکه می گوئیم که امنیت در رویکرد ایجابی، وضعیتی است که مابین خواسته های کنشگران و داشته های آنها، یک رابطه مناسبی وجود داشته باشد که تولید رضایت کند.
اگر رابطه بین امر موجود و امر مطلوب یا بین خواسته ها و داشته ها، یک رابطه نامتناسبی باشد و فرد احساس کند که اصلاً به آن چیزهایی که می خواهد نمی رسد و فاصله بسیار فاحشی وجود دارد، احساس نارضایتی می کند و حتی امکان دارد دست به کارهای بسیار رادیکال بزند.
امنیت ایجابی، پاشنه آشیل جمهوری اسلامی
امنیت پژوهان می گویند که امنیت ایجابی، وجود یک رابطه مناسب بین داشته ها و خواسته ها و بین امر مطلوب و موجود است که اگر این اتفاق در جامعه بیافتد، می گوئیم که امنیت ایجابی داریم. به عبارتی جامعه و دولت تلاش می کنند که وضعیتی را ایجاد کنند تا فاصله بین امر مطلوب و موجود، فاصله معنادار و معقولی باشد تا مردم احساس امنیت کنند.
یکی از مهم ترین دلایلی که می توانیم برای حوادث اخیر و اغتشاشاتی که رخ داده، از منظر نظریه «پرخاشگری ناشی از محرومیت» ذکر نماییم، همین است که امنیت ایجابی مردم ایران طی سالهای اخیر دستخوش تهدیدات جدی شده است. یعنی هر چند که جمهوری اسلامی ایران از لحاظ امنیت سلبی در وضعیت مطلوبی است و خیلی نگرانی در مورد بیرون مرزها ندارد؛ منتهی پاشنه آشیل جمهوری اسلامی ایران طی سالهای اخیر، مساله امنیت ایجابی بوده است.
ادراک محرومیت یا خود محرومیت؟
فاصله بین امر مطلوب و امر موجود، فاصله بین داشته و خواسته در ادراک بخش های قابل توجهی از مردم ما، به فاصله قابل توجهی تبدیل گشته است و این را اصطلاحاً «وضعیت محرومیت» می نامند. نکته بسیار مهمی که رابرت گر مطرح می کند و بنده احساس می کنم که کاملاٌ با وضعیت جامعه ما سازگاری دارد، اینست که می گوید مهم، ادراک محرومیت است و نه خود محرومیت. می گوید که در امر واقع، با اینکه امکان دارد محرومیت به آن معنا وجود نداشته باشد، اما جامعه همواره احساس محرومیت می کند.
یکی از سوالاتی که در حوادث اخیر عنوان شد، این بود که چرا خیلی از طبقات مرفه جامعه دارند اعتراض می کنند؟ دقیقا در تحلیل این نظریه به این بحث می پردازیم که علیرغم این که امکان دارد در حاق واقع، محرومیت وجود نداشته باشد، اما ادراک محرومیت وجود دارد و فرد احساس می کند که استحقاق بسیار بیشتر از این را دارد. اینجا باید بین ارزش های رفاهی و ارزش های قدرتی و ارزش های بین الاشخاصی تمیز قائل شد.
به عنوان مثال سلبریتی ها و طبقات مرفه جامعه، ارزش رفاهی دارند، اما ارزش قدرتی شان مورد خدشه قرار گرفته، آن هم به این خاطر که دوست دارند سبک زندگی غربی داشته باشند یا حجاب نداشته باشند، اما وضعیت جامعه این اجازه را به آنها نمی دهد. اینجا امکان دارد که این طبقه احساس ادراک محرومیت کند. بر مبنای نظریه پرخاشگری ناشی از محرومیت، فرد امکان دارد دست به رفتار پرخاشگرانه بزند؛ البته بر طبق این تئوری، هیچ رابطه علّی صد در صدی بین محرومیت و پرخاشگری وجود ندارد، یعنی این طور نیست که اگر هر کسی گرفتار محرومیت شد، صد در صد رفتار پرخاشگرانه خواهد داشت.
«احساس محرومیت» چگونه شکل می گیرد؟
آقای رابرت گر در مورد این که چرا این احساس محرومیت به وجود می آید، به چند نکته اشاره می کند که می توانیم این را تک تک با جامعه خودمان انطباق بدهیم و نتایج جالبی بگیریم. مثلا می گوید که ورود ارزش های جدید از جوامع دیگر می تواند انتظارات ارزشی شما را متفاوت کند. این ارتباطی که در نتیجه جهانی شدن بخصوص برای جامعه ما که یک جامعه تحصیلکرده است به وجود آمده است، خواه ناخواه سبب می شود که مقایسه ها اتفاق بیافتد و خیلی از بخش های جامعه احساس کنند که ما بشدت با آن امر مطلوب فاصله داریم؛ یعنی دنیای دیگری را دیده و در ذهنش ساخته که بشدت با آن چیزی که احساس می کند از آن برخوردار است، فاصله دارد. به همین خاطر است که شما می بینید خیلی از طبقات محروم جامعه در خیلی از روستاها، شهرستان ها، اصلاً در متن این حوادث نبودند ولی مرفهین، خارج رفته ها وسلبریتی ها در کف میدان بشدت مبارزه می کردند و مدعی و مطالبه گر بودند.
مسئله دیگر، رشد ایدئولوژی های سیاسی جدید است، مثلا ایده لیبرالیسم طی سالهای اخیر در جامعه ما رشد کرده است یا بسیاری از دانشجویان و جوانانی که دستگیر شده اند بر مبنای آمارهایی که نهادهای امنیتی منتشر نموده اند، گرایش های چپ داشته و از چپ ها بوده اند. این رشد ایدئولوژی های جدید-هم ایدئولوژی های لیبرالیسم و هم نومارکسیستی- بشدت کمک کرده است که این جریان، مطالبه گر آرمان های دیگری باشد.
نکته ای که بسیار اهمیت دارد اینست که تد رابرت گر می گوید بسیاری از طبقات جامعه پیشرفت خودشان را با گروههای مرجع مثل سلبریتی ها مقایسه می کنند. شما سلبریتی ها را می بینید که هر چیزی را اراده می کنند، به دست می آورند. خیلی از طبقات جوان جامعه زندگی خویش را با سلبریتی مقایسه می کنند که فلان سلبریتی همه چیز دارد، چرا من ندارم و این احساس محرومیت و ادراک محرومیت بشدت در ذهنش پررنگ و پررنگ تر می شود. مورد دیگری که رابرت گر به آن اشاره می کند، وعده های حاکمیت برای برداشتن محرومیت است. طی سال ها اخیر جامعه ما بشدت امیدوار بود که مسائل معیشتی حل بشود، دولت هایی که آمدند بشدت این نویدها را می دادند، یعنی مدام این امید به مردم پمپاژ می شود که مساله حل می شود و نگران نباشید، اما وقتی زمان زیادی از آن می گذرد و این مسائل در ذهن مردم حل نمی گردد، رفته رفته احساس ناامیدی شکل می گیرد. کم کم مردم به این تلقی می رسند که دیگر چپ و راست اهمیتی ندارد و حکومت اساساً فاسد است.
انباشت توهم محرومیت عامل حرکت های پرخاشگرانه
آقای تد رابرت گر سه مدل هم برای این محرومیت برمی شمارد؛ یکی «مدل محرومیت نزولی» است یعنی زمانی که انتظارات شما ثابت است، اما توانایی های کشور کاسته می شود. من احساس می کنم که این یک مدل خیلی به ما نمی خورد.
حالت دوم «محرومیت ناشی از بلندپروازی» است. یعنی توانایی ها ثابت است، اما انتظارات مردم افزایش پیدا می کند؛ دقیقا عکس مدل قبلی. مدل سومی که بنده معتقدم کاملاً با وضعیت جامعه ما منطبق است، اصطلاحاً به آن «محرومیت صعودی یا پیش رونده» progressive deprivation می گویند. وضعیتی که در آن انتظارات مردم و توانایی های کشور به موازات هم رشد پیدا می کند، اما بعداً به یک دلیلی، توانمندی های کشور در دوره‌ی کوتاهی کاسته می شود. اینجا، جایی است که می گویند جامعه بشدت مستعد پرخاشگری، شورش و حتی انقلاب می شود. چرا من معتقد هستم که مدل جمهوری اسلامی این مدل است؟ از اول انقلاب که شما در نظر بگیرید، حالا مثلا بگوییم از دهه هفتاد پیشرفت های کشور واقعاً غیرقابل انکار است و منجر به این شده که وضعیت اقتصادی مردم، حالا امکان دارد بگوییم ناعادلانه باشد، اما طبقات متوسط یا بالای جامعه وضعیت زندگی شان بشدت نسبت به گذشته ارتقا پیدا کرده است. به صورت کلی پیشرفت های قابل توجهی در جامعه حاصل شده است و این را بر مبنای آمارها می شود اثبات کرد. وضعیت رفاه مردم، بهداشت، برخورداری مردم در روستاها و جاهای دیگر، خدمت رسانی، گازرسانی و برق رسانی واقعاً قابل اثبات است، ولی اتفاقی افتاده است که یک دفعه این قابلیت ها در یک مقطعی کاهش پیدا کرده است. دلیلش هم مساله تحریم هاست. از اواخر دولت آقای احمدی نژاد که تحریم ها بشدت افزایشی شد، و در طول هشت سال دولت آقای روحانی به سبب رشد تصاعدی تحریم ها ما از لحاظ امکانات اقتصادی و رفاهی گرفتار مشکل عدیده شدیم که خودِ رهبر معظم انقلاب در سخنرانی های اخیرشان اشاره کردند که دهه نود، دهه خیلی بدی به لحاظ اقتصادی بود.
این مشکلاتی که در طول دوران دهه نود شمسی برای کشور بوجود آمد، منجر گردید که یک احساس و ادراک محرومیت برای خیلی از بخش های جامعه به وجود بیاید و هر چقدر که منتظر شدند حل بشود، نه تنها حل نشد، بلکه بالعکس انباشت شد. حالا شما با یک انباشت و تراکم احساس محرومیت بخصوص در طبقات برخوردار جامعه مواجه هستید که مستعد حرکت انفجاری است. اینجا جامعه به وضعیتی رسیده که احساس می کند دیگر فایده ای ندارد و سیستم توانایی پاسخ دادن به مطالبات او را ندارد و بنا بر این مستعد حرکت های پرخاشگرانه می شود.
مولفه هایی برای تحلیل خشونت های اخیر
تد رابرت گر در پاسخ به این پرسش که آیا خشونت جمعی که در جامعه به وجود آمده و انباشته شده، به خشونت سیاسی در کف خیابان منجر می شود یا خیر؟ چند مؤلفه را در نظر می گیرد. مثلا می گوید که یک مؤلفه، میزان به هنجار بودن خشونت جمعی در جامعه است. دقیقا بنا بر این بود که دیدید، مردم پس از گذشت چند روز خیلی با این ماجراها همراهی نکردند، چون که این میزان از خشونت را نمی توانستند تحمل کنند. بعد از آن که دیدند چه خشونت عجیب و غریب و سبعانه ای در کرج، در جریان شهادت مرحوم آرمان علی وردی و این طرف و آن طرف، آتش زدن پلیس به وجود آمد، جامعه گرفتار یک نوع واپس زدگی شد و دیگر نتوانست همراهی کند.
مؤلفه دوم، مشروعیت نظام سیاسی است؛ هر چقدر که رژیم سیاسی مشروعیت داشته باشد، خشونت کمتر می شود. باز شما اینجا دیدید که هر چقدر که گروه هایی در مقابل با رژیم بودند و در ذهنشان از رژیم مشروعیت زدایی شده بود، بیشتر کف میدان و خیابان بودند، چون که دیگر مشروعیت سیاسی دیگر برایشان معنا نداشت، اما آن طبقاتی از مردم که همچنان مشروعیت نظام سیاسی را قبول داشتند، در راهپیمایی و تظاهرات اعلام نمودند که ما همچنان با حاکمیت هستیم. اینجا عنصر مشروعیت، عنصر بسیار تعیین کننده ای است، اما شما دیدید که برای آن بخش از جامعه که در ذهنشان از سیستم، مشروعیت زدایی شده است، دیگر بشدت رادیکال، ضد رهبری، ضد مقام اول و ضد اسلام و انقلاب به صورت کامل دست به خشونت زدند.
مؤلفه بعدی، جاذبه های انقلابی است. منظور از جاذبه های انقلابی چیست؟ یعنی این که در جنبش های سیاسی کف میدان، حامیان کف میدان و خصوصاً رسانه ها، چقدر توانسته اند مردم را متقاعد کنند که منبع محرومیت ها و ناکامی آنها، سیستم سیاسی و رهبری آن است. هر چقدر که توانسته باشند این احساس را در مردم به وجود بیاورند، خشونت بیشتر خواهد شد.
نکته و مؤلفه بعدی، شدت توجیه فایده مندی خشونت است. یعنی طرف از خودش می پرسد که آیا رفتار خشونت آمیز فایده ای دارد؟ اگر که من رفتار خشن نشان بدهم آیا امکان برون رفت از محرومیت وجود دارد؟ در ماجرای بهار عربی که ما از آن به «بیداری اسلامی» یاد کردیم، یکی از دلایلی که دومینووار گسترش پیدا کرد این بود که مردم احساس کردند نشان دادن رفتار خشونت آمیز، سبب فروپاشی سیاسی می شود. به فاصله چند روز از این که قیام تونس شروع شد، زین العابدین بن علی سرنگون شد. خوب مردم مصر هم احساس کردند که ما هم اگر این اقدامات را انجام بدهیم، با رفتار خشونت آمیز امکان برون رفت از وضعیت محرومیت وجود دارد، پس ما هم شروع نماییم و حسنی مبارک را سرنگون نماییم. آنها هم موفق شدند. در مورد جمهوری اسلامی ایران اما باز دلیل این که خیلی ها کنار کشیدند به همین خاطر بود که احساس کردند این سیستم و این دولت رفتنی نیست و این رفتار خشونت آمیز خیلی فایده ای ندارد. افراد مسن تر خیلی در این اتفاقات حضور پیدا نکردند، چون بر مبنای تجربه می دانستند که این رفتارها منجر به فروپاشی سیستم نخواهد شد. بیشتر جوانان دهه هشتادی و کم سن و سال، کف میدان آمدند؛ چون که احساس می کردند با این حرکات چه بسا بتوان سیستم را سرنگون کرد.
مورد آخری که تد رابرت گر به آن اشاره می کند، تجربه موفقیت خشونت سیاسی در گذشته است. این گزاره اینجا می تواند برای شما معنا دار بشود که چرا در وقایع اخیر این ها اینقدر علاقه مند بودند که اقدامات خویش را با انقلاب بهمن ۵۷ شبیه سازی کنند. از شعار نویسی گرفته تا تلاش به جهت اینکه ارتش به مردم بپیوندد، در پشت بام شعار دادن و امثال آن همه در جهت مشابهت سازی با انقلاب ۵۷ و گفتن این حرف بود که این حرکت یک انقلاب است. ازاین رو تجربه انقلاب اسلامی هم یکی از عواملی بود که می توانست کمک نماید که این ها احساس کنند که می شود از این محرومیت با رفتارهای خشن خارج شد.
به کارگیری بُعد ششم جنگ ضد ایران
ما در حوادث اخیر با یک جنگ شناختی تمام عیار مواجه شدیم که در مدیریت ادراک مردم بشدت تأثیرگذار بود. جنگ شناختی یا cognitive warfare یکی از ابعاد جدید جنگ است که در سند امنیتی ناتو آنرا بعنوان بعد ششم جنگ در نظر گرفته اند.
اگر بخواهیم جنگ شناختی را تعریف نماییم، جنگی است که شناخت و ادراک انسان را نسبت به وقایع پیرامون مورد هدف قرار می دهد و ادراک انسان را مختل می کند. به شکلی در جهت مدیریت ادراک عمل می کند. ازاین رو میدان نبرد در این جنگ اصطلاحاً ذهن انسان است و هدف اینست که باورهای شما و بعد کنش شما مطابق با اهداف مهاجم تغییر کند.
خود غربی ها می گویند که جنگ شناختی می تواند تمامیت جامعه را متفرق کند تا دیگر اراده مشترکی برای مقاومت در مقابل نیات مهاجم وجود نداشته باشد. چیزی که این را ممکن کرده است، توانمندی های سایبری، توامندی های اطلاعاتی، هوش مصنوعی و استفاده از اینترنت و فضای سایبر است که می تواند منجر به تردید در ادراک فرد شود و او را گرفتار روایت های معارض و رقیب کند. آنچه که بشدت در این یکی دو ماه اخیر با آن مواجه شدیم، روایت های معارض بود.
مردم در معرض بمباران خبری
جنگ روایت ها یکی از اهداف اساسی جنگ ادراکی است که منجر به دو قطبی شدن جامعه می شود و اصطلاحاً باعث می شود جامعه polarize بشود. شما کاملاً دو قطبی شدن جامعه مان را طی ماه های اخیر دیدید و نتیجه اش این می شود که گروه ها، رادیکال بشوند و اقداماتی انجام می دهند که انسجام جامعه را از بین می برد و جامعه را چندپاره می کند و این ها کاملاً در بستر فضای مجازی اتفاق می افتد. در جنگ شناختی بر مبنای تحلیلی که از نحوه فعالیت افراد در اپلیکیشن ها دارند، می دانند که در ایران، جوانان چه مطالبی را سرچ کرده و یا چه کسانی را دنبال می کنند. این ها همه بر مبنای الگوها و الگوریتم های مثلا اینستاگرام، واتس آپ و تلگرام و امثالهم مورد محاسبه قرار می گیرد و بعد به جهت اینکه چگونه عادات و اداراکات شما مدیریت کنند، مورد استفاده قرار می گیرند.
اشکالی که در استفاده از این رسانه های اجتماعی به وجود می آید، اینست که شما روزانه و شبانه در معرض بمباران اخبار هستید و اینقدر شما در معرض بمباران اخبار قرار می گیرید که اصطلاحاً مجبور به thinking fast می شوید؛ یعنی تفکر سریع به جای تفکر آرام thinking slow.
جنگ شناختی فرصت تفکر را می گیرد
وقتی که شما مجبور به تفکر سریع می شوید، یعنی دیگر فرصت تفکر عمیق ندارید و به سرعت می خواهید که واکنش نشان دهید. در تفکر سریع، ضریب خطای شما بالاتر می رود. در فیلمهای منتشر می بینید که افراد دستگیر شده می گفتند ما جوگیر شدیم. اینقدر در فضای مجازی اخبار بد و نفرت انگیز شنیدیم که نتوانستیم تحلیل نماییم. این آقای مجیدرضا رهنورد که دو نفر را در مشهد به شهادت رساند، می گوید که اینقدر من این حرف ها را شنیدم و به لحاظ ذهنی به هم ریخته بودم، چاقو را برداشتم و دیگر نفهمیدم چه کردم. یعنی کاملاً دارد thinking fast می کند و نمی فهمد که دارد چکار می کند. حالا این به این معنا نیست که حالت جنون به آن دست داده بشود، پس حرجی به او نباشد، ولی واقعاً از لحاظ ادراکی گرفتار هجمه شده است.
این چیزی است که اصطلاحاً در جریان های پست مدرن به آن وضعیت هایپررئالیتی و ابرواقعیت می گویند. نظریه پردازان پست مدرن مانند ژان بودریار، ژان فرانسوا لیوتار، به این وضعیت ابرواقعیت می گویند. وضعیتی که تصویر حقیقت به جای خود حقیقت می نشیند و حتی از خود حقیقت، واقعی تر به نظر می آید. یعنی اتفاقاتی در کف میدان نیافتده است، ولی مردم آنرا باور می کنند، چون که در بستر سایبر این تصاویر بعنوان حقیقت در ادارک مردم نشسته است و این واقعی تر از خود حقیقت بنظر می رسد و بنا بر این به آن رژیم تصورات می گویند. یعنی به شکلی شده است که این تصورات شما در نتیجه بمباران هدفمند رسانه در وضعیت جنگ شناختی، جایگزین حقیقت شده است و اینجا روایت ها و پیام هایی را رسانه مطرح می کند که جایگزین حقیقت می شود و حتی واقعی تر از حقیقت به نظر می آید. حالا هر چقدر سیستم بگوید که من این را نکشتم، این طوری نبوده است، باورپذیری شان بشدت نسبت به آنچه که حاکمیت می گوئید کاهش پیدا کرده است، ولی نسبت به پیام هایی که از مراجع مورد اعتمادشان، دریافت می کنند، بالا رفته است. این انگاره «کار خودشونه» محصول همین جنگ ادراکی است و از همین زاویه بشدت قابل مطالعه است.
جنگ شناختی، تهدید جدی امنیتی
ما اگر بخواهیم این سه مفهومی که در بحثم استفاده کردم را به هم ربط بدهیم، وضعیت جامعه ما، وضعیت ناامنی ایجابی بود، یعنی در جامعه ما فاصله میان امر مطلوب و امر موجود در ادراک خیلی از مردم، فاصله بسیار فاحش و قابل تأملی شد و سیستم هم نتوانست مدیریت کند به خاطر این که ما بشدت با یک جنگ ادراکی و جنگ شناختی تمام عیاری مواجه بودیم که انصافاً نمونه اش را در سالهای اخیر جهان نداریم. پاشنه آشیل هم همین است که شما نتوانید جامعه را اقناع کنید. بالا بردن آگاهی جامعه و آن چیزی که تحت عنوان media literacy یا سوادرسانه ای می شناسند، کار آسانی نیست، آن هم زمانی که ما سالهای سال در زمینه سواد رسانه ای غفلت کرده ایم، و جامعه بشدت از این جهات گرفتار صدمه های عجیب و غریب شده است. جمهوری اسلامی باید بداند که پاشنه آشیلش، مساله جنگ شناختی و ابعاد ششم جنگ است. سیستم با حرکات امنیتی اسرائیل گرفتار فروپاشی نمی شود ولی با این اتفاقات یعنی جنگ ادراکی و مشکلات داخلی و تغییرات ادراک مردم است که بشدت گرفتار ناامنی می شود و امیدواریم که این درس جدی برای مسئولین ما باشد که رویکرد امنیتی سیستم باید تغییرکند.


منبع:

1401/10/06
14:02:55
5.0 / 5
397
تگهای خبر: اهدا , تصویر , تولید , رسانه
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۴ بعلاوه ۲
کادو

كادو دونی

فروش انواع کادو

kadodooni.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كادو دونی محفوظ است