گفت و گو مجله مهر با كسی كه ۶ كتابخانه مردمی تأسیس كرده است؛

می خواهم هیچ کودکی در ایران حسرت کتاب نداشته باشد

می خواهم هیچ کودکی در ایران حسرت کتاب نداشته باشد کادو دونی: مریم دلاوری با دستان خالی 6 کتابخانه در خارک، شیراز، کرمان، سیستان و بلوچستان، قشم و بوشهر برای بچه ها تأسیس کرده است و دوست دارد تمام کودکان ایران و جهان به کتاب دسترسی داشته باشند.



خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: مریم دلاوری دکترای روانشناسی کودک و نوجوان دارد و از آدم های ویژه کشور ماست. از آنها که شعارشان این است «تو مگو همه به جنگ اند و ز صلح من چه آید؟ / تو چراغ خود برافروز، تو یکی نه ای، هزاری…». از آنها که برای وجب به وجب خاک ایران عزیز و تک تک بچه های این کشور خودشان را مسئول می دانند و شبانه روز برای آنها تلاش می کنند. مریم دلاوری که حوزه تخصصی اش روان شناسی کودک و نوجوان است تنها به برگزاری کلاس های روان شناسی اکتفا نکرده و حالا شهر به شهر دارد برای بچه هایی که به کتاب و خدمات فرهنگی دسترسی ندارند کتابخانه تأسیس می کند. او امروز ششمین کتابخانه گروه «مکتب فرهاد» را در بوشهر راه اندازی کرده و در فکرهای بزرگ دیگری برای ایران و حتی «خارج از ایران» است.
او که خودش شیرازی، بزرگ شده تهران و حالا مسافر شهرهای مختلف ایران است، درباره شروع فعالیت حرفه ای اش می گوید: پس از تمام شدن ارشد و سال ۸۸ بود که فعالیتم را بصورت تخصصی در زمینه کودک و نوجوان شروع کردم. در این ده سال بیشتر مشغول تدریس در کلاس های روان شناسی برای کودکان و نوجوانان در کارگاه های بودم. کارگاه ها ابتدا از تهران آغاز شد و بعد به شهرهای مختلف کشیده شد. در رشته ما خیلی رایج است که روان شناسان در شهرهای مختلف کارگاه برگزار کنند. من هم به همین واسطه به بوشهر، قشم، یاسوج، شیراز و خیلی شهرهای مختلف رفتم و کارگاه برگزار کردم.
۳۶ ماه است که ماهی ۲ کتاب به افراد هدیه می دهم
از دکتر دلاوری می پرسم «جرقه نخستین فعالیت هایتان در زمینه ترویج کتاب کجا و چطور رقم خورد؟» جواب می دهد: جرقه اش از همین کارگاه های روان شناسی بود که در شهرهای مختلف برگزار می کردم. از سال ۹۲ تا الآن من هر هفته به شهرهای مختلف سفر کرده ام. در خلال همین سفرها متوجه شدم که دسترسی روان شناسان، والدین و بچه ها در خیلی از شهرهای کشورمان به کتاب محدود است. من این واقعیت را نمی دانستم. یادم است وقتی نخستین کارگاهم را در جزیره قشم برگزار کردم و به بچه ها گفتم که برای هفته آتی فلان کتاب را تهیه کنید و بخوانید تا درباره اش صحبت نماییم، دیدم هیچکدام از آنها کتاب را تهیه نکرده بودند. پرسیدم چرا کتاب را ندارید؟! گفتند «شما خیلی دیر به ما گفتید. چون توی قشم کتابفروشی نیست و ما باید از بندرعباس سفارش بدهیم. اگر بندرعباس نداشته باشد باید از تهران سفارش بدهیم که یک ماه تا یک ماه و نیم طول می کشد کتاب به دست ما برسد». این برای من خیلی حیرت انگیز بود. چون من خودم اهل کتاب هستم و کتاب جزو علاقه های من از بچگی است، برایم غیرقابل باور بود که این بچه ها به کتاب دسترسی ندارند. می دیدم چیزهایی که در شهرهای بزرگ به آسانی آب خوردن تهیه می نماییم، آنها ندارند. در بسیاری از شهرهای ما هیچ فضای فرهنگی و کتابفروشی نیست تا پدر و مادر دست بچه را بگیرند و آنجا ببرند. این مسأله برای من از همان موقع دغدغه شد. توی ذهنم بود که چکار می توانم بکنم؟ شاید از نخستین باری که این مسأله برای من دغدغه شد تا آن زمان که من توانستم اقدامی بکنم چهار پنج سال طول کشید.
او درباره شروع پروژه بزرگش در ترویج کتاب ادامه می دهد: مرداد سال ۹۸ بود که جرقه ای در ذهنم زده شد. همینجور که داشتم کتاب می خواندم با خودم گفتم من می توانم ماهی یک کتاب تخصصی در زمینه کودک و نوجوان به روان شناسان هدیه بدهم تا بتوانند در منطقه خودشان از آن استفاده کنند. وقتی این نیت را در صفحه اینستاگرامم اعلام کردم، دیدم خیلی ها می گویند پس خود بچه ها و پدر و مادرها چی؟ خودم فکر می کردم ممکنست از نظر مالی نتوانم ماهی دو کتاب هدیه بدهم، ولی بعد دل را به دریا زدم و گفتم دو تا. حالا حدود ۳۶ ماه است که من با هزینه شخصی خودم ماهی دو تا کتاب به کسانی که فکر می کنم نیاز دارند هدیه می دهم. از کسی هم نمی پرسم واقعاً نیاز دارد یا نه، هرکس اظهار نیاز کند به او هدیه می دهم. فقط به افراد گفته ام خودشان کلاه شان را قاضی کنند تا واقعاً به کسی که نیاز دارد برسد.
تأسیس کتابخانه «مکتب فرهاد خارک» و نخستین قدم در ترویج کتاب و کتابخوانی
این روان شناس فعال کتاب درباره نخستین کتابخانه ای که تأسیس کرده می گوید: دغدغه کتاب در من یک دغدغه قدیمی بود. بدین سبب وقتی به بهانه کلاس های مختلفی که به شهرهای مختلف سفر می کردم و با کمبود کتاب و فضای کتابخانه ای مواجه می شدم، دوست داشتم کاری دراین زمینه انجام بدهم. خوشبختانه این اتفاق از خارک آغاز شد. اگر خارک رفته باشید می دانید به خاطر فضای نظامی که دارد رفت و آمد به آنجا خیلی دشوار است. متأسفانه هیچ امکان فرهنگی در این جزیره وجود ندارد و حتی کانون پرورش فکری فعالیت خاصی در آنجا ندارد. همه اینها سبب شده است که امکانات فرهنگی در این جزیره بسیار کم و محدود باشد. یک دفعه در سفری که به جزیره خارک داشتم، با دو تا از دوستانم که خواهر هم هستند حرف به اینجا کشیده شد که چقدر جای یک کتابفروشی یا کتابخانه فعال در خارک خالی است و چقدر خوب است که یک کتابخانه راه اندازی نماییم. آنها خیلی استقبال کردند و تصمیم گرفتیم کتابخانه را در مکانی که در اختیار ما می گذاشتند تأسیس نماییم. اردیبهشت سال ۹۹ بود که من با هزینه شخصی خودم ۳۰ تا کتاب خریدم و از تهران برای بچه ها فرستادم. آن موقع هنوز نه کتابخانه داشتیم و نه قفسه. الآن که دارم فکر می کنم خودم هم نمی دانم آن ۳۰ تا کتاب چطور تا آخر آن سال به ۳۰۰ تا کتاب تبدیل گشته بود؟ با شروع کار آدم های دیگر هم با کمک های ۵۰ و ۱۰۰ هزار تومانی به ما کمک کردند و خلاصه کار را پیش بردیم. یواش یواش طوری شد که در سال ۱۴۰۰ من کتاب ها را با کمک های مردمی تهیه می کردم و کمتر خودم هزینه شخصی می کردم. الآن که با شما حرف می زنم در کتابخانه جزیره خارک مان بیش از ۸۰۰ کتاب و تعدادی میز و صندلی و قفسه داریم که بچه ها استفاده می نمایند. پس از راه اندازی کتابخانه خارک بود که من مؤسسه ای در شیراز تأسیس کردم و در کنار مؤسسه یک کتابخانه هم دایر کردم. البته باید بگویم کتابخانه شیراز با بقیه کتاب خانه هایمان فرق دارد، چونکه من بیش از کتاب های خودم در آن بهره برده ام. بنا بر این کمک هایی که جمع می شود برای دیگر کتابخانه ها استفاده می شود.
دلاوری به همین دو کتابخانه اکتفا نمی کند و راه اندازی کتابخانه در دیگر شهرها را نیز در پیش می گیرد. او توضیح می دهد: پس از خارک و شیراز، سومین کتابخانه ما در جنوب کرمان و در روستای دشت عباس تأسیس شد. ضمناً همینجا بگویم که ما برای راه اندازی کتابخانه چندتا ملاک داریم؛ اول این که در آن کتابخانه باید یک روان شناس آموزش دیده و دغدغه مند حضور داشته باشد تا بتواند با بچه ها کار کند. دوم این که باید مکانی داشته باشند تا در اختیار ما قرار بدهند، چون ما نمی توانیم هزینه مکان را فراهم نماییم. سومین شرط هم این است که بچه ها در آن منطقه دسترسی کمتری به کتاب داشته باشند. با این شروط بود که پس از کرمان به سمت سیستان و بلوچستان رفتیم و نزدیک «خاش» کتابخانه بعدی را دایر کردیم. پس از سیستان و بلوچستان به سمت جزیره قشم رفتیم و جدیداً هم داریم کتابخانه بوشهر را راه اندازی می کنیم؛ یعنی ششمین کتابخانه.
«مکتب فرهاد» یعنی مکتب شهدا
او درباره اسم «مکتب فرهاد» که برای گروه شان انتخاب نموده است، می گوید: اسم تمام کتابخانه های ما مکتب فرهاد است. فرهاد هم اسم یک شهید است. این شهید جزو کسانی است که من می شناختم و زندگی شان را می دانستم. همیشه با خودم فکر می کردم آنها در زمانه خودشان وظیفه خودشان را به خوبی انجام داده اند، حالا من باید ببینم اولویت امروزم چیست. آنها کاری که در آن برهه لازم بوده را انجام داداند، حالا ما باید ببینیم چه کاری لازم است؟ اگر آنها الآن جای ما بودند چه کار می کردند؟ بعد به اینجا رسیدم که باید از آموخته های خودم، از کتاب ها و از ایده هایی که دارم استفاده کنم و بدون این که توقعی داشته باشم به کشور خدمت کنم. آنها جان شان را دادند و ما مقرر است از یکسری چیزهای دیگر در زندگی مان بگذریم. درحقیقت مکتب فرهاد مکتبی است که ما به آن پایبند هستیم و دوست داریم در آن مسیر قدم برداریم. این یک مکتب یا یک راه و روشی است که هر کسی در هر جایی در کشور می تواند این کار را بکند. تمام کارهایی که من دارم انجام می دهم بر طبق این مدل فکری است. هر کسی از من درباره روش کارم می پرسد من همین مدل فکری را توضیح می دهم و اهتمام می کنم این نگاه را به دیگران هم تسری بدهم.
کتابخانه ما فقط کتابخانه نیست، یک بستر امن برای رشد بچه هاست
این فعال حوزه کودک و نوجوان با اعلان اینکه «هدف ما از تأسیس این کتابخانه ها تنها یک فعالیت معمولی در زمینه کتاب نیست» ادامه می دهد: ما در صفحه و کارهای خودمان یک شعاری داریم که می گوئیم اینجا یک کتابخانه معمولی نیست. من خودم شاید اولش دغدغه کتاب داشتم، اما بعدش یک دغدغه دیگر افزوده شد و آن این بود که می خواستم به بهانه کتاب یک فضای امنی برای بچه ها ایجاد نماییم. یک فضای معاشرتی که در آن هم کتاب می خوانیم هم بازی می نماییم و هم به رشد و توسعه فردی و خانوادگی بچه ها کمک می نماییم. بطورمثال الآن در کتابخانه ها بازی فکری داریم، بحث های گروهی داریم و همین طور مهارت آموزی. یکی از کارهایمان این است که درباره آدم های موفق و زندگینامه های شان صحبت می نماییم. بواسطه کتاب بچه ها را با آدم های موفق آشنا می نماییم که شاید قبل از این اصلاً درباره شان چیزی نمی دانستند. یک قفسه ای که در تمام کتابخانه های ما هست یک بسته کامل از کتاب های زندگینامه ای است. خوب است بدانید که ما در این چندسال هیچ کتاب اهدایی قبول نکرده ایم. اگر می خواستم کتاب اهدایی قبول کنم شاید سه چهار برابر کتاب هایی که الآن داریم کتاب جمع می کردیم. درحقیقت همه کتاب هایی که به کتابخانه ها می بریم کاملاً گزیده و منتخب است.
او درباره سایر کارهای کتاب خانه های «مکتب فرهاد» بیان می کند: از برنامه هایی که داریم برنامه «کتاب بازی» است. یک کتاب را انتخاب می نماییم و آنرا می خوانیم. بعد بواسطه آن کتاب درباره آن آدم یا آن موضوع جستجو می نماییم، کلیپ می بینیم، بحث می نماییم، یا یک کار عملی با هم انجام می دهیم. یعنی از کتاب فراتر می رویم. بواسطه آن کتاب بچه ها مهارت دوست یابی یا تعامل با دیگران را یاد می گیرند یا با حرف های تازه ای آشنا می شوند. همین برنامه ها سبب شده بچه هایی که از بامداد تا شب توی کوچه بودند، الآن بیشتر کتاب های کتابخانه را خوانده اند. ما بچه ها را آنقدر توانمند کرده ایم که اگر با مسئولی در شهر جلسه داشته باشیم خود بچه ها با شورای شهر جزیره خارک جلسه می گذارند، نیازهایشان را مطرح می کنند و درباره کتابخانه توضیح می دهند. حالا شهردار خارک آنقدر به این بچه ها اعتماد دارد که به آنها یک غرفه در نمایشگاه پیش گیری از اعتیاد داده است. خود بچه ها غرفه را گردانده اند و برای آدم ها توضیح داده اند و همین خیلی توی جزیره سر و صدا کرده است.



معضل اعتیاد، دامنگیر کودکان جزیره خارک! / ‏اینجا‬ هیچ امکاناتی برای بچه ها نیست
این کارشناس روانشناسی کودک و نوجوان با اعلان اینکه بعضی ها فکر می کنند در جزیره خارک اعتیاد وجود ندارد، ادامه می دهد: متأسفانه اعتیاد در جزیره خارک هم زیاد است. از سن پایین و از بچه های دبستان معضل اعتیاد وجود دارد تا سنین بالا. با آنکه تصور می شود خارک یک جزیره نظامی است و جمعیت خیلی کمی دارد، باید بگویم اینطور نیست. هم بومی های خارک و هم مهاجرین زیادی هستند که اینجا زندگی می کنند و متأسفانه به علت عدم رسیدگی و فرهنگ سازی لطمه های اجتماعی زیادی وجود دارد. موقعی که من می خواستم به خارک بروم همه می گفتند «مگر آنجا مثل یک بیابون نیست که همه آدم ها توش نظامی ان؟ مگر بچه اونجا زندگی می کنه؟». من می گویم آره، بچه زندگی می کند و هیچ امکاناتی هم وجود ندارد. درحقیقت بچه ها هیچ جایی ندارند که بروند.
او درباره چالش هایی که در راه فعالیت هایش با آنها روبه رو شده می گوید: هر کدام از مناطقی که ما در آنها کتابخانه دایر کرده ایم خاصیت ها و ملزومات خاص خودش را دارد. بطورمثال یکی از معضلات ما در روستای «دشت عباس» روستایی در همسایگی دشت عباس بود که معروف بود اهالی آن دزد و قاچاقچی هستند. به خاطر همین بچه های آنجا توی مدرسه و گروههای دوستی و… بایکوت هستند و هیچکس آنها را جایی راه نمی دهد. درحقیقت آن بچه ها هیچ جایی را نداشتند که بروند. بار دومی که من به آنجا رفتم یکی از برنامه هایم این بود که به تک تک بچه ها و خانواده هایشان سر بزنم و با آنها صحبت کنم و به آنها هدیه بدهم و دعوت کنم که از جانب به کتابخانه بیایند. من تک تک خانه ها را رفتم و گفتم بیایید با هم بازی نماییم، فوتبال بازی کردیم. خلاصه با خانواده ها ارتباط گرفتم. بطورمثال فهمیدم مادر یکی از بچه ها خیاط است و گفتم یک لباس برای ما بدوزد. با شیوه های مختلف اهتمام می کردم ارتباطم را با آنها قوی تر کنم. بطورمثال با معلم هایشان صحبت کردم و گفتم کمک کنند تا این بچه ها به کتابخانه بیایند. این معضلات را داریم و الآن خداراشکر اوضاع خیلی بهتر است. حالا بچه های آن روستا از جانب بچه های کتابخانه هم پذیرفته شده اند و در کتابخانه به روی همه باز است. خلاصه این که هر کتابخانه معضلات خاص خودش را دارد و باید راه مقابله مناسب با آنرا پیدا نماییم.
انگیزه من پیشرفت ایران است / ‏‬با خوشی بچه ها ذوق می کنم
از مریم دلاوری «می پرسم از چه چیزی انگیزه می گیرد؟ چه نیرویی موجب می شود بدون خستگی ادامه بدهد و شهر به شهر به بچه ها سر بزند و برای آنها تلاش کند؟» دوست دارم جوابش را بشنوم. پاسخ می دهد: خیلی ها این را از من می پرسند. این دفعه که بوشهر بودم هم یکی از بچه ها گفت چی موجب می شه خسته نشی؟! باید بگویم من یک یک تعصب خیلی زیادی روی کشورمان دارم. بسیاری از چیرهایی که مربوط به کشور هست من را غمگین می کند. همه اش به این فکر می کنم که برای ایران چکار می شود کرد؟ برایم فرقی ندارد این بچه ای توی شیراز یا تهران است. از این که برقی توی چشمان آن بچه است، واقعاً ذوق می کنم. یکی از برنامه های «کشف شهر» است که بچه ها را می بریم و تفریح می کنند و با جاذبه های شهر هم آشنا می شوند. برنامه رایگان است و خیلی هم مخاطب دارد. من همیشه به پدر و مادرها می گویم وقتی بچه تان را توی برنامه بعدی نمی بینم واقعاً دلم برایش تنگ می شود. بطورمثال با خودم می گویم فلانی خیلی آب دوست دارد، کاش امروز توی این برنامه بود! فکر می کنم دلیل این روحیه این است که من بچه ها را دوست دارم، ایران را دوست دارم. از این که هنوز پس از چهل سال به بعضی شهرهای کشورمان «منطقه محروم» می گوئیم ناراحت می شوم. مگر ما نمی گوییم ایران یک خانواده است؟ چطور حاضر هستیم پس از چهل سال به بعضی افراد خانواده مان بگوییم محروم؟ دوست دارم واژه محروم را از روی بچه ها بردارم. خود بچه ها هم خیلی اذیت می شوند که همه آنها را به این شکل دارند می بینند. یکی از هدف های من این است بچه ای که در سیستان و بلوچستان و یا یک منطقه مرزی زندگی می کند، با خودش نگوید کاش من تهران زندگی می کردم. چون این «کاش من تهران زندگی می کردم» بعداً می شود «کاش من ترکیه زندگی می کردم، کاش اروپا زندگی می کردم». همینطوری می شود که جوان ها دارند از کشورمان مهاجرت می کنند و کشورمان از نیروهای خوب خالی می شود.
بچه هایی که با کتابی غیر از کتاب درسی آشنا نبودند!
دلاوری درباره محرومیت شهرهای دور از مرکز ادامه می دهد: یکبار که به کتابخانه مان در دشت عباس رفته بودم، ما را به روستای دیگری دعوت نمودند تا برویم و کتابخانه ای که می خواهند تأسیس را ببینیم. واقعاً وقتی از آنجا برگشتم متأثر شدم. من کسی نیستم که خیلی گریه کنم، چون کارم روان شناسی کودک است و سال هاست با رنج کودکان سر و کار دارم. اما وقتی از آن روستا برگشتم نمی توانستم جلوی بغضم را بگیرم. ما آنجا رفتیم تا بفهمیم دارند چکار می کنند، بعد دیدیم آن بچه ها برای یک چاردیواری که توی آن هیچ کتابی نبود و چندتا کتاب درسی و کنکوری بود، روبان گذاشته بودند و سرود آماده کرده بودند و شربت درست کرده بودند. وقتی دیدم وضعیت اینطوری است گفتم «ما چنین قراری نداشتیم. مگر ما مقرر است کتابخانه افتتاح کنیم؟ من دست خالی آمده ام و هیچ کتابی همراهم ندارم». گفتند «نه، بچه ها شوق و ذوق داشتند که اینجا را افتتاح کنیم». درحقیقت ما آنجا یک کتابخانه بدون کتاب را افتتاح کردیم! وقتی از بچه ها پرسیدم دوست دارید چه کتابی داشته باشید، جواب هایی می دادند که من متوجه شدم اینها اصلاً نمی دانند چیزی غیر از کتاب درسی و قرآن هم وجود دارد. می گفتم چه کتابی دوست دارید؟ می گفتند قرآن. می گفتم دیگر چه کتابی؟ می گفتند درباره اسلام. دیدم فایده ندارد. گفتم کسی هست به یک حیوانی علاقه داشته باشد؟ گفتند آره. گفتم می خواهید یک کتابی راجع به حیوان ها داشته باشید؟ همین طور یکی یکی از آنها پرسیدم تا برایشان تهیه کنم. برایم عجیب بود که این بچه ها به غیر از کتاب درسی هیچ کتاب دیگری ندیده اند. این خیلی غم انگیز است. بچه های خیی زیادی هم در این روستا بودند. آنقدر که به خانم مسئولشان گفتم از روستاهای دیگر بچه آوردید؟! گفت نه، همه مال همینجا هستند و تازه نصف شان هم نیامده اند. می خواهم بگویم وضعیت مناطق دورافتاده کشور اینطوری است. هیچکس از آنها خبر ندارد و هیچکس برای آنها برنامه ای ندارد.



دوست دارم به بچه های دیگر کشورها هم کتاب برسانم
از دکتر مریم دلاوری درباره برنامه هایی که برای آینده دارد می پرسم. جواب می دهد: من به فراتر از ایران فکر می کنم. البته نمی دانم به عمر ما قد می دهد یا نه، اما دوست دارم روزی برسد که تمام بچه های ایران به کتاب دسترسی داشته باشند و من به بچه هایی که خارج از مرزهای ایران به کتاب دسترسی ندارند کمک کنم. می دانم خیلی بلندپروازانه است ولی من به اینها فکر می کنم. دوست دارم ایران ما طوری باشد که هیچ بچه ای در ایران در زمینه کتاب حسرت نداشته باشد. می خواهم کارمان را با وجود همه مشکلاتی که هست گسترش بدهیم. با آنکه سختی ها زیاد است، اما تا جان دارم تلاش می کنم. به بچه ها می گویم «دعا کنید من یک اتوبوس بخرم، بیایم از این شهر به آن شهر همه شما را ببرم. برویم این کارها را انجام بدهیم». یک سری ایده درباره ماشین سیار دارم و دوست دارم آنرا عملی کنم. بعدش اگر عمری بود برویم توی کشورهایی مثل افغانستان کار کنیم؛ کشورهایی که دسترسی بچه هایش به کتاب کم باشد.


منبع:

1401/04/26
10:17:32
5.0 / 5
560
تگهای خبر: آموزش , اهدا , تخصص , خدمات
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۸ بعلاوه ۳
کادو

كادو دونی

فروش انواع کادو

kadodooni.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كادو دونی محفوظ است